|
|
|
|
|
یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 ساعت 15:20 |
بازدید : 15475 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
يكى روز شاه جهان سوى كوه
گذر كرد با چند كس همگروه
پديد آمد از دور چيزى دراز
سيه رنگ و تيره تن و تيز تاز
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تيرهگون
نگه كرد هوشنگ با هوش و سنگ
گرفتش يكى سنگ و شد تيز چنگ
بزور كيانى رهانيد دست
جهان سوز مار از جهانجوى جست
بر آمد بسنگ گران سنگ خرد
همان و همين سنگ بشكست گرد
فروغى پديد آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار كشته و ليكن ز راز
ازين طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پيش جهان آفرين
نيايش همى كرد و خواند آفرين
كه او را فروغى چنين هديه داد
همين آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغيست اين ايزدى
پرستيد بايد اگر بخردى
شب آمد بر افروخت آتش چو كوه
همان شاه در گرد او با گروه
يكى جشن كرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده كرد
ز هوشنگ ماند اين سده يادگار
بسى باد چون او دگر شهريار
كز آباد كردن جهان شاد كرد
جهانى بنيكى ازو ياد كرد
:: موضوعات مرتبط:
شاهنامه فردوسی ,
,
:: برچسبها:
فردوسی, اشعار فردوسی, شعر, اشعار شاهنامه, شاهنامه, اشعار شاهنامه فردوسی, شاهنامه صوتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|